لیلیا فقط یک دختر معمولی است که در یک نانوایی کار می کند. او هر روز را با دوست دوران کودکی خود، رونان، به شادی می گذراند. اینجا لیزرا، پایتخت ارولیا است. علاوه بر این، او گوش گربه و دم بزرگ کرده است؟. یک روز لیلیا متوجه می شود که بدنش کوچک شده است. او نمی داند که او در واقع یک لوکریتیا، موجودی نیمه انسان و نیمه گربه است. و اولین کسی که او با او برخورد می کند، نگهبان شهر، رونان است. او وحشت می کند، از پنجره اتاقش بیرون می پرد و به سمت شهر می دود. ماسک «سیس بزرگ» و «ال.
اطلاعات دقیق...